"بن علی "٬" حسنی مبارک " و ... چون آدمکهای برفی که در برابر تابش گرما آفتاب قرار گرفتند آب و در برابر خورشید حضور مردم بخار و ناپدید شدند ." قذافی " هم این سرنوشت را با دهشت بیشتری تجربه خواهد کرد ٬ او رجز می خواند و روز دیگر به ناچار التماس می کند و رياكارانه از اصلاحات سخن می گوید . او نمی خواهد سقوط را در آغوش بگیرد ولی سرنگونی با آغوش باز بسویش دارد می شتابد.رژیمهای سیاسی دیگر هم این تجربه را به ناچار خواهند آزمود و حتي كشورهاي پيشرفته هم به لحاظ گفتماني به بحران كشيده خواهند شد. امریکا ٬اروپا ٬چین ، هند ، روسيه و... اکنون باید نگران آینده ای باشند که از هم اکنون شروع شده است. پرسش مرکزی که بسیاری ذهن ها را به خود مشغول کرده آنست چطور نه سیستم های اطلاعاتی و نه هیچکدام از تحلیل گران سیاسی نتوانستند در اعماق جامعه هاي به خواب رفته رگه هايي از اين حوادث را رصد كنند و تمهيداتي براي آن بيانديشند که تحولات مدیریت شده شکل بگیرد و نه مثل سیل که همه بنیادهای شناخته شده را ویران می کند
. بنظر مي رسد تا مدتهاي طولاني بجاي آينده نگري و گمانه زني در باره آن تحلیل گران ناچارند درکی پیشینی از رویداد ها بدست آورند و ساخت تحلیلی را شکل دهند که معنای این تحولات مهم را روشن کند و حتي اين مهم هم به سادگي ممكن نخواهد ماند. مشکل بودن یک پدیده به معنا ناممکن بودن آن نیست بلکه اين فضا جدیت بیشترتحلیل گران را می طلبد . باید تحلیل ها را هر چند ناکافی را واتاب داد تا با ابطال شان قدم به قدم به حقیقت تقرب یابیم. این تقرب تدریجی خواهیم بود.در حال حاضر چند ساعت بي خبري از رويدادها کافیست ما رااز کل ماجرا عقب بگذارد . باید ذهن ها را گشوده بمانند که خود رویدادها سخن بگویند . اگر به صداهایی که بر خاسته خوب گوش بکنیم و با چشمهای باز حوادث را بینیم خود آنچه پیش می آید به ما خواهند گفت چه خواهد شد.
همانگونه كه حضور پرصلابت مردم همه را شگفت زده كرد بلاهت دیکتاتورها و نظامی که آنها خلق کرده اند حیرت همه را بر انگیخته است.بسیاری از خود می پرسند چرا ماجرایی که به روشنایی آفتاب است حتي در فرجام بازي در چشمهای مبارک و دیگران بازشناخته نمی شوند. این وجیزه بر آنست با جوابی تند و سریع فاصله بعيد خود با پرسش را بكاهد. نظامهای دیکتاتوری وقتی در سراشیبی سقوط قرار می گیرندناگهان صورت پنهان خود را که آخرین صورت انحطاط عقلی است را به تماشا می گذارند. آنها در لحظات آخر نشان می دهند در ورای جبروت جعلی كه دستگاه تبليغاتي مي سازند حتي در اوج قدرت هم از اندک هوش و خردی بهره نمی گیرند. بی تردید ترکیب کسانی که این نظامها را می سازند با برآیند هوشی جامعه تفاوتی چندانی ندارند ٬ پس چه چیز باعث می شود که حسنی مبارک ٬قذافی و دیگرانی چون او این چنین سخیف سخن بگویند و این چنین بی ترحم آدمها را قصابی کنند.پاسخ این پرسش ما را به متن شرایطی می کشاند که این دیکتاتورها در آن می زیند. قدرت در ذات خود توهم دانایی را بر مي انگيزد و چون اوامر قدرتمندان بدون مانع پذیرفته می شود آنها می پندارند همیشه درست و بجا می اندیشند. به دليل اين توهم به صورت طبيعي گسست ذهنی با پیرامون خود پیدا می کنند و به دليل عادت ديرپا دستگاه ذهني شان كاملا متصلب مي شود .از سوي ديگر آنها گروگان گزارش هاس سری و حقیقت نمای سرویس های اطلاعاتی می مانند که آغشته به منافع یک دیوانسالاری مخوف است که در هر گزارش با جعل واقعیت ضرورت بسط قدرت خود را ضروری مي سازد.
در نبود رسانه های مستقل اين گزارش ها به صورت مطلق ذهن مخاطب را تصرف می کنند و آنها را بی نیاز از تعامل واقعی با اطرافش می سازند. همه به آنها گزارش می دهند و چون پی چوی پاسخ گزارش هایشان نمی شوند ذهن گزارش خوان فعال نمی شود تا متن هاي ارسالي و شفاهي را با فاصله گيري انتقادي در سو های مختلفش مورد تاویل قرار دهد . اطرافیان برای اداره دیکتاتور مجیز او را می گویند . او را به مرتبت فرعونيت می رسانند تا از کیک قدرت و ثروت بهره بيشتري ببرند.آنها به صورت ذاتی در این بستر می پندارند هیچ اشتباهي نمی کنند و مي پندارند این نبوغ حاصل نيروهاي استعلايي است.به این دلیل در قیامها و شورش ها وقتي ساختارمالوفشان در هم می ریزد و نهادهای امنیتی صلابت شان را ازدست می دهند آنها هیچ چارچوب تحلیلی ندارند که موفق به درک شرایط شوند و بر اساس آن بهترین تصمیم ها را بگیرند . به این دلیل به زور برهنه پناه می برند و همه جهان را متهم به دشمنی می کنند و هيچگاه نمي توانند در مورد خود به خودآگاهي برسند .چون تصور داشتن حقانیت ذاتی و في نفسه با گوشت و جانشان آمیخته شده است و نمي توانند آنرا از ذهن شان حذف كنند.
فضای استبدادی مستبد را علاوه بر بحران شناخت شناسانه گرفتار یک توهم هستی شناسانه هم می کند. آنها بدون آنکه می پندارند از حد واقعیت گذر کرده اند و خود را دیگر محصور در بین تولد و مرگ نمی بینند و از حد گذرا بودن یک زندگی گذر کرده اند و خود را بی مرگ می دانند و پایان حیات را از ذهن خود حذف کرده اند . آنها وقتی به جانشینی فرزندشان اشاره می کنند در حقیقت می خواهند به صورت نمادین ضربه امر واقعی یعنی مرگ را پس بزنند. این خواست و یا باور بی مرگی تصمیمات آنها از رفتارهاي اقتضایی ساقط می کنند و ديگر تناسب قوا و تغییر شرایط را هرگز از نظر تجربی درک نمی کنند و بیهوده بر طبل محال می کویند. امروز ایستاده گی جنون آور قذافی می نگریم این حقیقت را به تمامی باز می یابیم و یا وقتی مبارک یک روز پیش از سقوط وقتی می خواست از نظر عاطفی مخاطبان خود را تحریک کند این پیش فرض را افشا می کرد که باورش آنست که با یک رویداد موقت طرف است که دربرابر جاودانگی اش هیچ است . با این منظر می پنداشت مردم دوستش دارند و فریب دشمنان را خورده اند و به این دلیل سعی می کرد پدرانه سخن بگوید تا فرزندان شورشی را رام خود کند ولی پدر سالاری نهفته در ذهنش باعث شد سخنرانی عذرخواهانه اش تبدیل به مدح و ثنا از خود شود و بجاي آنكه عاطفه متعرضان را بر انگيزدخشم آنها را پر دامنه تر كرد. برای او دیگر بسیار دیر شده است که واقعیت را دریابد . ما نمی دانیم اکنون به چه می اندیشد ولی اگر بتوانیم سخنانش را بشنویم جز از نامردی ها و ناجوانمردی حرف دیگری نخواهیم شنید ٬ البته از دستاوردهای خیالی اش و کمی هم واقعی اش افسانه سرایی خواهد کرد .
دیکتاتورها بزدل و جبن زده اند٬چرا که بزرگترین شجاعت درک واقعیت است٬ هنری که آنها ندارند و تنها با مرگ است که می توانند از دست اوهام شان فرار بگريزند. دیدگاه واقع گرا منوط به دیدن میل به حفظ شاكله ها در کنار تمنای تغییر است و هر کس هر کدام از آنها را نبیند راه به بیراهه می برد و با تحلیل غلط رفتار شرایط را علیه خود می شوراند . می مانند گفتن این نکته که بین شرایطی که دیکتاتورها را قربانی می کنند رابطه دیالکتیکی وجود دارد.شرایط عقلانیت را از آنها می رباید و آنها نیز در متصلب تر کردن شرایط می کوشند . دیکتاتور ها جلادی اند که آخرین قربانی شان کسی نیست جز خودشان.