با بودن احتمالی شماست  که هستم ٬نوروزتان شاد و رها

خواننده ای که نوشته مرا می خواند چه تصویر ذهنی از گزاره ها و احساس هایی که به طور ضمنی و آشکاردر متن در هم تنیده اند خواهد داشت . آیا این تصویر با من حقیقی یک به یک است و در حقیقت مرجع دلالت بازی دال و مدلول را بخوبی همپوشانی می کند . بی تردید این چنین نیست . نوشته بخشی از ذهنیت نویسنده را افشا می کند و نه همه آنرا ٬ حتی اگر خود بخواهد خود افشاگری کند و دست به اعتراف بزند بخشی از او در این اعتراف نادیده گرفته می شود. آن متن اجتماعی پیچیده که با رسوخ در ناخودآگاهش خود را در رفتارهای به ظاهر فاعلانه پنهان می کند . وقتی از نمای دور و در یک گستره وسیع به آدمها ی بزرگ جه در کسوت هنرمند ٬ نویسنده ٬ مخترع ٬ فیلسوف ٬ مصلح ٬ مبارز و... نگاه می کنیم آنچه دیده می شود غبطه برانگیز و زیباست ولی هر چه به سوژه نزدیک و نزدیک تر می شویم با تصویر کوچک تر و کج و مژ تر روبر و می گردیم . ازآنچه وقتی این دو تصویر را از هم معنا می کنیم باقی می ماند همه آن چیز است که در همه انسانها مشترک است بحران بازنمایی با تغییر زوایه دید!

آندره مالرو در آغاز کتاب ضد خاطرات از قول کشیش تعمید دهنده ای می نویسد ؛ آدم بزرگ وجود ندارد: و ؛ انسان چیزی نیست جز توده حقیری از رازها ؛ . انسان اسیر تن خود است . اسیر معادلات بیوشیمی و بازی هورمونها و در حقیقت کمبودها و کاستی های مادی بشری و سرکوب های تمدنی و غیر تمدنی . هنر انسان آنست که می تواند از کمبود ها و کاستی های اخلاقی فاصله بگیرد و در آفریده های خود چیزی بیافریند که آدمی را نسبت به آنچه باید باشد ولی نیست هشیار و بیدار نگاه دارد . به او یاد آوری کند چیزی نیست جز توده حقیری از رازها . همین دانستن جهنمی است که شکسپیر ٬ بالزاک ٬ استاندال ٬ تولستو ُ شاملو ٬ فروغ ٬ اخوان و... را می سازد . آنها این دانستن را در هنر پالوده می کنند و به نمایش می گذارند.

فردیت هر انسان مجموعه ای پیچیده ای از کنش ها و واکنش هاست که همگی ملهم از آرزوها و بیزارهاست . این کنش های منفعل و یا فاعل اگر از زاویه بسته و محدود نگریسته شوند مثل تمام تلاش های حیاتی حقیر و پیش پا افتاده اند. البته از نگاه بیرونی و برای انسان موجودیت اش سهمکین ترین نیازاست و به این دلیل او هر واکنشی برای پاسداشت آن انجام می دهد ولی وقتی از این سطح عبور می کنیم و به انزوا می رسیم زندگی دوزخی می شود تاب نیاوردنی.اما برای آنکه می نویسد٬ فیلم می سازد. نمایش به صحنه می برد و برای تحقق رویاهای جامعه تلاش می کند با بودن فعال و همدلانه دیگران است که خود را معنا می کند. نوشته های من چه معنا یی دارند . همان معنایی که شما به آن می دهید . بدون این معنا من چیزی نیستم جز توده ای حقیری از رازها و همه تلاش برای نوشتن می خواهد گریزی از حقارت ناگزیر باشد حتی اگر برای خواننده ای احتمالی بنویسم . می نویسم تا باشم کمی عمیق تر . من مدیون شمایم که می خوانید و سالی که نو شد باز هم خواهم نوشتم . امیدوارم بدون مانع ناعادلانه ای که خوانده مرا مشکل می کند. من دوام می آورم تا آن زمان . حتی اگر نخوانید می دانم هستید و این دل گرمی من است . نوروزتان پر از لبخند و شادی رهایی از همه دام هایی که نمی گذارد آدمی آنی باشد که می خواهد باشد ولی نیست

نبردی خونین با خود

در جهانی که غرق رویدادهاست و هیچکس نمی داند فردا کدام اتفاق ذهن ما را فتح خواهد کرد روزی را بعنوان روز تولد به یاد آوردن چه معنایی دارد.این دال که معطف به لحظه خاص است٬ لحظه ای که از محیط امن زهدان مادر به جهان نا امن پرتاب شدن است چه مدلولی را در ذهن برمی انگیزد . آنکه مرجع دلالت است کدام است. آدمی لحظات مختلف پشت سر می گذارد کدام یک از این لحظات ؛ من ؛ را می سازند . من های متضاد چگونه و چطور وحدت می یابند. این حیث زمانی که از لحظه تولد تا مرگ را می پوشاند چطور باید معنا شود . این من ها با انبوه رویدادها چه نسبتی دارند . فارغ از این نسبت آدم بدنیا می آید . با تحقق و یا سرکوب میلش سازگار می شود و بعد به راحتی و یا با رنج می میرد. می پندارم و باور دارم حتی لذت و رنج بدون آن دیگری معنا ندارد. تولد من اگر با دیگران گره نخورد دال تهی است که به هیچ مدلولی اشاره نخواهد داشت.

منی که می نویسم. سالهاست می نویسم. از رخدادهایی می نویسم که سرنوشت مرا در غیاب و یا در حضور من می سازند چطور خود را معنا می کند . نوشتنی تهی و یا ثمربخش. کسانی اندک نوشته هایم را می خوانند و انبوهی دیگر نمی خوانند . نمی دانم چرا مدتهاست حس می کنم گویی در این بازی نوشتن تنها برای خودم می نویسم . بدون این نوشتن و خواندن آن دوگانگی بودن و نبودن مرا از هم می پاشاند. گردباد تهی بودگی مرا از پا می اندازد. کلمات چه در هنگام شکل گرفتن و چه در هنگامه خواندن مرا تبدیل به مرجع دلالت می کنند. تبدیل به امر واقعی . امر واقعی که تنها با نوشتن تاب پذیر می شود . در غیر این صورت ضربه پیر شدن و گذر زمان در همه لحظات زندگی وزنه سنگینی می شد که از تاب شانه های نحیف من خارج بود.

نوشتن اگر بر آنست از خود بگذرد و جهان را فتح کند آزادی بی قید و شرط را پیش شرط خود می داند. همین فقدان آزادی است که در طول همه سالها که با نوشتن گذشت را مبدل به امر تراژیک کرده است . منع های زیادی در برابرم قد بر افراشته می شوند . آنهایی که از درون خودم جسم و جان می گیرند بلند تر و مهیب ترند. من با سانسور درونی حتی قدرت گلاویز شدن ندارم . از سال پیش تا کنون دارم این منع ها را کشف می کنم . به جنگ شان باید بشتابم . باید در واپسین سالها که شاید قسمت من از بقیه عمر باشد جنگ خونین با آنها راه بیاندازم . مرگ در این جنگ حماسه من خواهد بود. منع هایی که نگذاشتند به خودم بیاندیشم . سهم خودم را از زندگی بخواهم . نسل من خود را کنار گذاشت تا زندگی را برای دیگران فتح کند ولی شکست خورد . کسی که نداند چگونه باید زیست چطور می تواند أنرا برای دیگران بخواهد. تا این جنگ از درون آغاز نشود در بیرون جواب نمی دهد . می پندارم تمام دستاورد سالهای اخیر که در کویرتشنه میل سر سبزی جنگل و آبی دریا را داشت . همان است که گفتم کشف موانع درونی و جنگیدن با آنهاست . تنها با این جنگ است که کنش بیرونی منتج به پیروزی می شود . امسال تولد من یعنی هفده اسفند معطوف به این مدلول است . مدول و دالی که مرجع دلالت خود را در منی می یابد که نبرد با خود را آغاز کرده است

همه دلایل بلاهت شگفت انگیز آدمهای برفی

"بن علی "٬" حسنی مبارک " و ... چون آدمکهای برفی که در برابر  تابش گرما آفتاب قرار گرفتند آب و در برابر خورشید حضور مردم بخار و ناپدید شدند ." قذافی " هم این سرنوشت را با دهشت بیشتری تجربه خواهد کرد ٬ او رجز می خواند و روز دیگر به ناچار التماس می کند و رياكارانه  از اصلاحات سخن می گوید . او نمی خواهد سقوط را در آغوش بگیرد ولی سرنگونی با آغوش باز بسویش دارد می شتابد.رژیمهای سیاسی دیگر هم این تجربه را به ناچار خواهند آزمود و حتي كشورهاي پيشرفته هم به لحاظ گفتماني به بحران كشيده خواهند شد. امریکا ٬اروپا ٬چین ، هند ، روسيه و... اکنون باید نگران آینده ای باشند که از هم اکنون شروع شده است. پرسش مرکزی که بسیاری ذهن ها را به خود مشغول کرده  آنست چطور نه سیستم های اطلاعاتی و نه هیچکدام از تحلیل گران سیاسی نتوانستند در اعماق جامعه هاي به خواب رفته رگه هايي از اين حوادث را رصد كنند و تمهيداتي براي آن بيانديشند که تحولات مدیریت شده شکل بگیرد و نه مثل سیل که همه بنیادهای شناخته شده را ویران می کند

. بنظر مي رسد تا مدتهاي طولاني بجاي آينده نگري و گمانه زني در باره آن تحلیل گران ناچارند درکی پیشینی از رویداد ها بدست آورند و ساخت تحلیلی را شکل دهند که معنای این تحولات مهم را روشن کند و حتي اين مهم هم به سادگي ممكن نخواهد ماند. مشکل بودن یک پدیده به معنا ناممکن بودن آن نیست بلکه اين فضا جدیت بیشترتحلیل گران را می طلبد . باید تحلیل ها را هر چند ناکافی را واتاب داد تا با ابطال شان قدم به قدم به حقیقت تقرب یابیم. این تقرب تدریجی خواهیم بود.در حال حاضر چند ساعت بي خبري از رويدادها  کافیست ما رااز کل ماجرا عقب بگذارد . باید ذهن ها را گشوده بمانند که خود رویدادها سخن بگویند . اگر به صداهایی که بر خاسته خوب گوش بکنیم و با چشمهای باز حوادث را بینیم خود آنچه پیش می آید به ما خواهند گفت چه خواهد شد.

 همانگونه كه حضور پرصلابت مردم همه را شگفت زده كرد بلاهت دیکتاتورها و نظامی که آنها خلق کرده اند حیرت همه را بر انگیخته است.بسیاری از خود می پرسند چرا ماجرایی که به روشنایی آفتاب است حتي در فرجام بازي در چشمهای مبارک و دیگران بازشناخته نمی شوند. این وجیزه بر آنست با جوابی تند و سریع فاصله بعيد خود با پرسش را بكاهد. نظامهای دیکتاتوری وقتی در سراشیبی سقوط قرار می گیرندناگهان صورت پنهان خود را که آخرین صورت انحطاط عقلی است را به تماشا می گذارند. آنها در لحظات آخر نشان می دهند در ورای جبروت جعلی كه دستگاه تبليغاتي مي سازند حتي در اوج قدرت هم از اندک  هوش و خردی بهره نمی گیرند. بی تردید ترکیب کسانی که این نظامها را می سازند با برآیند هوشی جامعه تفاوتی چندانی ندارند ٬ پس چه چیز باعث می شود که حسنی مبارک ٬قذافی و دیگرانی چون او این چنین سخیف سخن بگویند و این چنین بی ترحم آدمها را قصابی کنند.پاسخ این پرسش ما را به متن شرایطی می کشاند که این دیکتاتورها در آن می زیند. قدرت در ذات خود توهم دانایی را بر مي انگيزد و چون اوامر قدرتمندان بدون مانع پذیرفته می شود آنها می پندارند همیشه درست و بجا می اندیشند. به دليل اين توهم به صورت طبيعي گسست ذهنی با پیرامون خود پیدا می کنند و به دليل عادت ديرپا دستگاه ذهني شان كاملا متصلب مي شود .از سوي ديگر آنها گروگان گزارش هاس سری و حقیقت نمای سرویس های اطلاعاتی می مانند که آغشته به منافع یک دیوانسالاری مخوف است که در هر گزارش با جعل واقعیت ضرورت بسط قدرت خود را ضروری مي سازد.

در نبود رسانه های مستقل اين گزارش ها به صورت مطلق ذهن مخاطب را تصرف می کنند و آنها را بی نیاز از تعامل واقعی با اطرافش می سازند. همه به آنها گزارش می دهند و چون پی چوی پاسخ گزارش هایشان نمی شوند ذهن گزارش خوان فعال نمی شود تا متن هاي ارسالي و شفاهي را با فاصله گيري انتقادي در سو های مختلفش مورد تاویل قرار دهد . اطرافیان برای اداره دیکتاتور مجیز او را می گویند . او را به مرتبت فرعونيت می رسانند تا از کیک قدرت و ثروت بهره بيشتري ببرند.آنها به صورت ذاتی در این بستر می پندارند هیچ اشتباهي نمی کنند و مي پندارند این نبوغ حاصل نيروهاي استعلايي است.به این دلیل در قیامها و شورش ها وقتي ساختارمالوفشان در هم می ریزد و نهادهای امنیتی صلابت شان را ازدست می دهند آنها هیچ چارچوب تحلیلی ندارند که موفق به درک شرایط شوند و بر اساس آن بهترین تصمیم ها را بگیرند . به این دلیل به زور برهنه پناه می برند و همه جهان را متهم به دشمنی می کنند و هيچگاه نمي توانند در مورد خود به خودآگاهي برسند .چون تصور داشتن حقانیت ذاتی و في نفسه با گوشت و جانشان آمیخته شده است و نمي توانند آنرا از ذهن شان حذف كنند. 

فضای استبدادی مستبد را علاوه بر بحران شناخت شناسانه گرفتار یک توهم هستی شناسانه هم می کند. آنها بدون آنکه می پندارند از حد واقعیت گذر کرده اند و خود را دیگر محصور در بین تولد و مرگ نمی بینند و از حد گذرا بودن یک زندگی گذر کرده اند و خود را بی مرگ می دانند و پایان حیات را از ذهن خود حذف کرده اند . آنها وقتی به جانشینی فرزندشان اشاره می کنند در حقیقت می خواهند به صورت نمادین ضربه امر واقعی یعنی مرگ را پس بزنند. این خواست و یا باور بی مرگی تصمیمات آنها از رفتارهاي اقتضایی ساقط می کنند و ديگر تناسب قوا و تغییر شرایط را هرگز از نظر تجربی درک نمی کنند و بیهوده بر طبل محال می کویند. امروز ایستاده گی جنون آور قذافی می نگریم این حقیقت را به تمامی باز می یابیم و یا وقتی مبارک یک روز پیش از سقوط وقتی می خواست از نظر عاطفی مخاطبان خود را تحریک کند این پیش فرض را افشا می کرد که باورش آنست که با یک رویداد موقت طرف است که دربرابر جاودانگی اش هیچ است . با این منظر می پنداشت مردم دوستش دارند و فریب دشمنان را خورده اند و به این دلیل سعی می کرد پدرانه سخن بگوید تا فرزندان شورشی را رام خود کند ولی پدر سالاری نهفته در ذهنش باعث شد سخنرانی عذرخواهانه اش تبدیل به مدح و ثنا از خود شود و بجاي آنكه عاطفه متعرضان را بر انگيزدخشم آنها را پر دامنه تر كرد. برای او دیگر بسیار دیر شده است که واقعیت را دریابد . ما نمی دانیم اکنون به چه می اندیشد ولی اگر بتوانیم سخنانش را بشنویم جز از نامردی ها و ناجوانمردی حرف دیگری نخواهیم شنید ٬ البته از دستاوردهای خیالی اش و کمی هم واقعی اش افسانه سرایی خواهد کرد .

دیکتاتورها بزدل و جبن زده اند٬چرا که بزرگترین شجاعت درک واقعیت است٬ هنری که آنها ندارند و تنها با مرگ است که می توانند از دست اوهام شان فرار بگريزند. دیدگاه واقع  گرا منوط به دیدن میل به حفظ شاكله ها در کنار تمنای تغییر است و هر کس هر کدام از آنها را نبیند راه به بیراهه می برد و با تحلیل غلط رفتار شرایط را علیه خود می شوراند . می مانند گفتن این نکته که بین شرایطی که دیکتاتورها را قربانی می کنند رابطه دیالکتیکی وجود دارد.شرایط عقلانیت را از آنها می رباید و آنها نیز در متصلب تر کردن شرایط می کوشند . دیکتاتور ها جلادی اند که آخرین قربانی شان کسی نیست جز خودشان. 

آخرین بازی معمر قذافی، دلقکی با پنجه های خونین!

معمر قذافی، نمادی از یک دوران سپری شده است. مردی که از یکسو خود را پادشاه ِ پادشاهان قاره افریقا می دانست و در خاورمیانه هم ادعای خلیفه گری جهان اسلام رامی کرد و از سوی دیگرمدعی سوسیالیست بودن بود و روزگاری دوست داشت نماد مبارزات ضدامیریالیستی و امریکایی باشد و برای این کار از بمب گذاری هم دریغ نمی کرد و اگر لازم می شد با دلارهای نفتی  تاوان کار خود را می داد. در ورای همه این ادعا  ها تنها عطش قدرت او را بر می انگیخت و دیگر هیچ. قذافی از خود یک ایدئولوژی ساخته بود. امروز با کشتار مردم لیبی بر آنست به نقشی ادامه دهد که دیگر صحنه ای برای اجرای آن باقی نمانده است. سالهاست رجزهای میان تهی می خواند و در عشرت مداوم و خوشباشی های هرز می زیست. اما این ناسازه دارد به پایان می رسد. قدرت اگر با نظارت همراه نباشد فرد قدرتمند را تبدیل به دلقک می کند که کمتر کسی را می خنداند. او نمونه یک بازی ِ کمدی ِ تراژیک بود. با افول او باید تحولات منطقه را مورد مداقه قرار داد. هر چند که در فوریت حوادث این کار به سادگی ممکن نباشد. وجیزه ذیل تلاش در جهت صورت بندی این حوادث است. تلاشی ناکافی ولی ضروری :

تحولات منطقه پرسش هاي جدي بر انگيخته است، پرسشهايي كه بدون ترديد تا مدتها سيل گفتارها و نوشته ها را برخواهد انگيخت بدون آنكه هيچكس پاسخ خود را از درون آنها بتواند بيابد. آنچه روشن است هيچكس نمي توانست با تيزترين ذهن و بهترين روشهاي گمانه زني، فروپاشي نظامهاي استبدادي در خاورميانه را با چنين سرعت سرسام آوری حدس بزند. ر‍ژيمها يكي پس از ديگري فرو مي ريزند بدون آنكه  كسي فرصت پيدا كند راوي فروريزي گفتمان هايي باشد كه تاكنون شكل بندي قدرت را در منطقه تضمين مي كردند. گفتمان هاي رقيب همه يكباره فروريختند و كنش جمعي مردم  پاردايم هاي ديگري را دارد شكل مي دهد. شكل دهنده هاي تازه اي دارند سر بيرون مي آورند و خيلي زود ما با شاكله هاي  نوینی روبرو خواهيم شد كه زبانی تازه از گفتار سياسي و حتي اجتماعي را مي طلبد. زبانی دگر كه ادبياتي به شدت معاصر را واتاب خواهد داد.

وقتي اتحاد جماهير شوروي و اقمارش فرو پاشيدند موج تازه اي از برآمدن دمكراسي ها تحليل گران را شگفت زده كرد. جهان دو قطبي فروپاشيد و بسياري از جهان تك قطبي به سركردگي امريكا سخن گفتند. اين گمانه زني با لشكر كشي به عراق و افغانستان به يقين تبديل شد ولي سير حوادث و بحران هاي مالي و پيدايش قدرتهاي جديد اقتصادي شبحي از اين تحليل را باقي گذاشت و جسد آنرا به تاريخ سپرد. امروز مردم شعارهاي ضد امريكايي سر نمي دهند بلكه به صورت تلويحي حضور اين قدرت فرا منطقه اي را ناديده مي گيرند و در عمل اين حضور را زائد مي سازند. اين رفتار بزودي راهبردهاي اين قدرت را دچار دگرگوني ساختاري خواهد كرد. در غياب دشمنان فعال، ولي  در حضور مخالفان جدي كه به صورت مسالمت آميز مرزهايي را براي روابط تعيين خواهند كرد، ارتش قدرتمند امريكا ديگر نمي تواند اندازه خود را حفظ كند و به ناچار براي پاسخگويی  به نيازهاي اساسي تر شهروندان امريكايي بايد مدام خود را كوچكتر سازد. اگر اين اتفاق رخ بدهد كه ناگزير است بدهد، دشمنان سنتي اين كشور كه به بهانه اين دشمني از طريق  ايدئولوژي ها و شعارهاي غير عملي ولي پر طمطراق  فرايند دمكراتيك كردن منطقه را مختل مي كردند با وضعيت پيچيده اي روبرو خواهند شد كه براي بقا به ناچار بايد شكل و شمايل تازه اي به گفته ها و كردار های خود بدهند و يا روند حذف خود را به چشم ببينند. در جهان تازه نمی توان با روشهای از نفس افتاده زیست.

بحث در مورد نيروي هایی  که مردم  را برانگیختند و چگونگي بروز آن به مجال بيشتري نياز دارد. بايد اجازه داد اين فرايند به فرجام نسبي برسد و و بعد به صورت پسيني دلايل را مورد مداقه قرار داد. بي ترديد در جهان فعلي دمكراسي همچون تكنولوژي همه مرزها و ديوارها، حتي ديواري به بزرگي ديوار چين را، پشت سر خواهد گذاشت. اين پيش روي، ناگزير با مقاومت هاي ناخواسته و اراده شده روبرو خواهد شد ولي اين اتفاق بي ترديد به فرجام خود خواهد رسيد چرا كه حداقل نيازهاي معيشتي مردم نياز به حدي از توسعه يافتگي دارد و پيش شرط اين توسعه دمكراسي و آزادي است. هر چند كه مي دانيم اين نظم سياسي شرط لازم براي گذر به توسعه يافتگي است ولي شرط كافي براي آن نيست. براي اين گذر بايد دانش تجميع يافته نخبگان و متخصصان با اراده عملي براي پيشرفت  يگانه شود تا بتوانيم به وضع موعود برسيم و اين يگانگی تنها در يك جامعه آزاد و مشاركت طلب قابل وصول  است. در جامعه اي كه همه بايد يكسان بيانديشند و عمل كنند توده ها تبديل به ذره هاي جدا افتاده از هم مي شنوند كه هر كس ساز خود را مي زند و صدايي كه از تلفيق مجموع سازها شنيده مي شود به ناچار دلخراش و بد آهنگ خواهد شد.

مي ماند گفتن اين نكته كه تحولات اخير نشان مي دهد در عصر انفجار اطلاعات و ماهواره ها، ديگر با روش هاي كهنه نمي توان جهان را اداره كرد. در جهان تك صدايي  اگر استبداد ممكن باشد در جهاني كه روزنه هاي بسياري براي توزيع اطلاعات وجود دارد و هركس مي تواند حامل  و توليد كننده اطلاعات باشد، خواست فضاي متصلب در عمل ناممكن مي شود. هر چقدر اين روشها به جاي سازگار كردن خود با تحولات جان سختي بيشتري براي بقا از خود نشان دهند تغييرات را عميق تر و بنيادي تر خواهند كرد و مقاومت كنندگان را با شكنندگي بيشتري روبرو خواهند كرد. هيچ چيز سهمگين تر از قدرت مادي ايده هايي نيست كه زمان بيروني شدنشان فرا رسيده باشند. ايستادن در برابر آن امري محال است و تنها بي خردان محال را مي طلبند و نابودي را بجاي آن بدست مي آورند.

-  در حالي كه اين وجيزه را قلمی می کردم، دوستي به يادم آورد كه  گورباچف در آستانه فروپاشي شوروي  در ديدارش با ريگان به او گفت:" تسليت مي گويم كه بزرگترين دشمن خود را از دست داديد!" ، امروز اگر يكي از سياستمداران همگام با تحولات منطقه با مقامات امريكايي ديدار كند و اين گزاره را بر زبان آورد مي تواند شادمان باشد كه راوي جهان بدون دشمني براي طرف امريكايي است كه به شدت نومحافظه كاران جهان سرمايه داري از آن بيمناك اند. گزاره اي كه بدون بر زبان رانده شدن هم آينده جهان را شكل مي دهد. دیگر همه می دانیم جهان بدون دلقک هایی مثل قذافی نه با نیروی نظامی که با همزیستی انسانی می تواند جلو برود و از بروزخشم های ناگزیر پیشگیری کن.