جهان در آستانه تحول ایستاده است. بیان این گزاره، در حالی که بوی رکود در بین اندیشه ورزان و سکوت در میان توده ها همه شامه ها را آزار می دهد، می تواند تعجب برانگیز باشد ولی در اعماق جامعه مردم می دانند دیگر ادامه وضع موجود غیر ممکن است، ولی این را هم بهتر درمی یابند که هنوز بدیلی برای وضع موجود وجود ندارد. بدیلی که به ناگزیر باید خلق شود، با نفی همه بدیل های تجربه شده انتخاب بین توحش موجود و یا خلق یک جهان بهتر از مرز ضرورت هم گذر کرده و تبدیل به تقدیر محتوم شده است، حتی اگر این تقدیر را در همهمه زندگی روزمره به عمد و یا ناخواسته فراموش کنند.

توحش سرمایه داری دارد حتی رقبای خود را که دشمنی مطلق با آن دارند و نمی خواهند به گونه ای زندگی کنند که این نظام پیشنهاد می کند به شکل خود درمی آورد. همه راههای مخالفت با این نظام سترون می شود و درست همین سترونی است که ما را به جهد فکری بیشتر و ابداع پراتیکی مناسب در برخورد با آن وا می دارد. نتوانستن دارد دروازه ای می شود بسوی توانستن. ما دیگر حتی نمی توانیم نخواهیم وضع موجود را تغییر دهیم، چون این وضع به شکل دهشتناکی منحط تر می شود. در چنین شرایطی هر آنچه در پسله می گذشت به جلوی صحنه می آید. اقتصاد مهار نشدنی همه دولتها را وامی دارد دستکش های مخملین را از دست در بیاورند و بجای آن تازیانه و شمشیر در دست بگیرند. افراطی ترین صورت توحش در حال شکلگیری است و تنها پاسخ ممکن، رو در رویی با نتوانستنی است که جهان را اخته کرده است.

 در جهانی که همه آزادی ها به اشکال مختلف  - به  شکل خشن استبدادی و یا به صورت بمباران بی وقفه اطلاعات بی حاصل - سرکوب می شود، تنها آزادی که توسط این نظام نه تنها تحمل می شود بلکه مورد تشویق هم قرار می گیرد، اخراج دست جمعی نیروهای شاغل و کاهش واقعی درآمد توده هایی اند که در لبه فقر ایستاده اند و نمی توانند جز بربریت افق دیگری در وضع موجود  متصور شوند. برای زنده ماندن باید شجاعت تجربه کردن تحقق دنیای دیگر را دوباره باز یافت. توده ها در همه جای دنیا  خیابانها را باز یافته اند، اما هنوز نمی دانند برای فرار از ناامیدی و باز جست امید باید بسراغ کدام نشانی رفت. در این میان روشنکران هنوز در سطح تماس با این پدیده اند و با حیرت به جهانی می نگرند که نمی تواند وضع موجود را تاب آورد ولی هنوز راه آینده را تسخیر نکرده است و مفری در جهان بی مفر نمی یابد. دنیا یکبار دیگر با جهالت خود بی پرده روبرو می شود و در همین رو در رویی است که دانایی تازه ای شکل خواهد گرفت. تاریخ بارها در این خط مرزی قرار گرفته و آینده درست در همین لحظه ها انفجاری خود را به تماشا می گذارد. باید مدام در این باره سخن گفت و از تکرار و بیان کلیشه ها نهراسید تا ذهن جرقه ای بسوی نور و روشنایی بزند. باید مفروضات را باز نگری کرد و مدام مواجه ای انتقادی را با جهان شکل داد.

دولتهای رفاه یکی پس از دیگری فرو می ریزند. بدیل هایی که تاکنون پیش روی وضع موجود پیشنهاد شده اند چه در مرحله نظری و چه در عمل این وضع را ماندگار کرده اند. دولتهایی که با نظم جهانی از نظر سیاسی همسو نیستند از منظر اقتصادی آنرا در آغوش می گیرند. همه بدنبال بدیل تازه با زبانی برانگیزنده اند. آیا باید منتظر نابغه ای بود که این بدیل را بیافریند؟ شرط بندی در این مورد سراسر باخت است چرا که برای خلق نابغه باید بستر تاریخی و اجتماعی فراهم شود و همه ما با اندیشیدن، با اندیشه عملی ذره ذره باید زمینه را برای این ظهور احتمالی فراهم سازیم و یا خرد جمعی را جایگزین آن سازیم. روشنفکران ناچار باید دوباره نمایندگی جهان دیگر را بر عهده گیرند. این نیرو تحول آفرین باید شناسایی شود. میلیونها کاربری - که در جهان مجازی بجای دنیای واقعی - بدنبال خوشبختی گمشده خودند، می توانند فاعلان این تحول باشند. در این جهان است که می توان هسته های مقاومت آنهم در سطح فراملی تشکیل شود. باید شاکله هایی که این هسته را به سمت خود جذب کند یافت  شکل دهنده نهایی چیزی نیستند جز آن ناامیدی که وضع موجود پیش روی می گذارد و در میان ویرانه هاست که آبادانی به صورت خاموش منتظر تحقق است. این بحث را پی خواهم گرفت ....