این مرده بر آنست زمان بر او بگذرد ولی او در زمان نگذرد
این وبلاگ را دیگرکسی را نمی خواند حتی خودم٬مرده ایست که هنوز در ذهن است.مدتهاست دیگر سراغی ازآن نمی گیرم . گذاشته ام پیرشود.زمان بر او بگذرد و او در زمان نگذرد.ایستایی در خود.نشانه ای برای یک دوران سپری شده. کلمات به محاق رفته . زمان متوقف شده . انفجاری یکباره در سکوت و سکوت انفجار. اینجا می نویسم برای خودم و خواننده احتمالی که در این سکوت بیاید و به آرامی بروم. دارم پیر می شوم . خسته از دیروز٬ دلتنگ از امروز و پر از بیم برای فردا
چرا می نویسم٬نمی دانم . نوشته مرا می برد. گزاره ها برآنند سرکشی کنند . هیچ نگویند و همه چیز را بگویند. گزاره های بی مخاطب . بی کسانی که دلداده شان باشد. غمی گنگ در غم وبلاگی که روزگاری زنده بود. هرکس - اصلا مهم نبود کم و یا زیاد- می توانست بخواندش. اما امروز کسی سراغش را نمی گیرد . دارد از تنهایی دق می کند. کودکی سر راه گذاشته شده ٬آنهم در مکانی پرت و عابر. پر از خستگی ام. دیگر هیچکس نمی شنود. در جهان ناشنوا ٬در جهان پر گویی به دام افتاده ایم و این وبلاگ در پراتنز ناشنوایی و پرگویی تک و تنها افتاده اینجا. نه کسی سراغش را می گیرد و نه کسی می داند هست. از خود خشمگین ام که رهایش کردم. جایی که پناهگاه من بودم. شانه هایم را در برابر هجوم دردها و رنج ها سبک ترمی کرد
در جهانی بی امید هنوز نشانه امید. من روزنامه نگار که بودم در رسانه های بزرگ و پر مخاطب می نوشتم . با هزار ملاحظه . اینجا خودم بودم . خودی که دیگر در زمانه عسرت گم می شود . نمی نویسد تا سبک باشد ٬ چیزی را تغییر دهد. می نویسد تا بگوید نوشتن هنوز هست . روزگار بی موانع از راه برسد. مرگ زنده و زنده مرگ نگاه خیره من به این وبلاگ است. نگاهی ترس خورده و بی امید و اما آویزان به یک امید محال . شایدروزی دنیا دگر شود. ایکاش...شاید...خدا...باشد. این نوشته را بازخوانی نمی کند . بگذار غلط در رگه هایش بدود . وقتی گردش خونی نباشد غلط هم نمی دود. چشمهایت را می طلبد و نمی یابد.بگذریم
+ نوشته شده در 2012/1/2 ساعت 14:45 توسط محمد آقازاده
|