فرمول طلایی فراموش شده
زمانه زمانه پرسش های جدیست . پرسش هایی که همه هستی آدمی را در گروی خود می گیرد . ناکامی تردید بر می انگیزد و آنی که نمی خواهد شکست را بدون جند و جون بپذیرد از خود می پرسد چه می توان کرد ٬آیا کاری از کسی بر می آید آنهم در حالی که همه تلاش ها برای واپس راندن جهان تک صدایی به جایی نرسیده است و طرحهای همشکل سازی ها و همساز کردنها بر آنست جامعه را کرخت و منفعل سازد . هیچ کس تردید ندارد شور ٬نشاط و امید های بزرگ در فوریت خود به نتیجه نرسیده است .آیا با دانستن بی فرجامی لحظه گریختن جان از صحنه عمل و پناه گرفتن درایمنی انزوا نیست٬ آیا با جهانی تراژیک روبرو شده ایم که هیج راهی برای تغییر باقی نمی گذارد آنهم در شرایطی که نیروهای موثر از یک سو در منگه زندگی روزمره و دغدغه هایش به دام افتاده اند و از سوی دیگر در صحنه اجتماع هیچ روزنه ای برای عمل نمی یابند.
تاریخ پاسخی دیگر پیش روی ما می گذرد همه جوامع در درون بی چاره گی ٫چاره ای راهگشا اختراع می کنند . ادمی وقتی هیچ راهی پیش روی خود نمی بیند سر به دیوار محال می کوید و غیر ممکن را ممکن می کند. همه راههای موجود را بستن فراخواندن برای باز گشودن همه راههای ممکن است . در چنین شرایط است که فضا دو قطبی می شود . جهان به رنگ خیر و شر مطلق در می آید و از این به بعد است که جنگ اراده ها آغاز می شود . دراین جنگ آنکه هیچ چیز برای باختن ندارد صحنه نبرد را دیرتر ترک می کند . ولی آنکه نماینده وضع موجود است مدام انرژی از دست می دهد بدون این فرصت که برای باز تولید آن کاری بتواند انجام دهد.
جدال بین دو نیرویی که به میدان بازی مرگ و زندگی رفته اند اما منجر به دگرگونی شاکله ها می شود ولی نیروی جامعه را برای برای فراخوان شکل دهنده های تازه را فرسوده می سازد. آنی که به منطق اصلاحات وفادار است رویکرد خود را از این منطق می گیرد ٬ولی روزگاری که همه راهها برای اصلاح مسدود می شود عقل خاموش می شود . همه در یاس مطلق نه بی عملی را و نه عمل هراس آلود را تاب می آورند . این دوران خلاء و تهی بوده گی است . در اعماق جانها غوغا است و در ظاهرخاموشی .کدام حادثه و موقعیت این تناقض را رفع خواهد کرد ٬هیچکس نمی تواند آن را پیش بینی کند . ولی ضرورت این رفع آنچنان قوی پنجه است که دیرو یا زود جهان فرصت آنرا فراهم خواهد کرد. در ادبیات سیاسی می گویند در بحرانها باید آتش نارضایتی ها را آنقدر زیر خاکستر نگاه داشت تا بتوان با تدبیر رضایت را بر انگیخت . ولی بنظر می رسد جامعه ما این فرمول طلایی را خیلی وقت است که به فراموشی سپرده است و هر چه است دمیدن نارضایتی است
تاریخ پاسخی دیگر پیش روی ما می گذرد همه جوامع در درون بی چاره گی ٫چاره ای راهگشا اختراع می کنند . ادمی وقتی هیچ راهی پیش روی خود نمی بیند سر به دیوار محال می کوید و غیر ممکن را ممکن می کند. همه راههای موجود را بستن فراخواندن برای باز گشودن همه راههای ممکن است . در چنین شرایط است که فضا دو قطبی می شود . جهان به رنگ خیر و شر مطلق در می آید و از این به بعد است که جنگ اراده ها آغاز می شود . دراین جنگ آنکه هیچ چیز برای باختن ندارد صحنه نبرد را دیرتر ترک می کند . ولی آنکه نماینده وضع موجود است مدام انرژی از دست می دهد بدون این فرصت که برای باز تولید آن کاری بتواند انجام دهد.
جدال بین دو نیرویی که به میدان بازی مرگ و زندگی رفته اند اما منجر به دگرگونی شاکله ها می شود ولی نیروی جامعه را برای برای فراخوان شکل دهنده های تازه را فرسوده می سازد. آنی که به منطق اصلاحات وفادار است رویکرد خود را از این منطق می گیرد ٬ولی روزگاری که همه راهها برای اصلاح مسدود می شود عقل خاموش می شود . همه در یاس مطلق نه بی عملی را و نه عمل هراس آلود را تاب می آورند . این دوران خلاء و تهی بوده گی است . در اعماق جانها غوغا است و در ظاهرخاموشی .کدام حادثه و موقعیت این تناقض را رفع خواهد کرد ٬هیچکس نمی تواند آن را پیش بینی کند . ولی ضرورت این رفع آنچنان قوی پنجه است که دیرو یا زود جهان فرصت آنرا فراهم خواهد کرد. در ادبیات سیاسی می گویند در بحرانها باید آتش نارضایتی ها را آنقدر زیر خاکستر نگاه داشت تا بتوان با تدبیر رضایت را بر انگیخت . ولی بنظر می رسد جامعه ما این فرمول طلایی را خیلی وقت است که به فراموشی سپرده است و هر چه است دمیدن نارضایتی است
+ نوشته شده در 2010/9/30 ساعت 9:53 توسط محمد آقازاده
|