دلتنگی آدمی راباد

ترانه می خواند٬

رویاهایش را

آسمان پر ستاره نادیده می گیرد ٬

و هر دانه برفی

به اشکی نا ریخته می ماند.

کتاب ترجمه های شاملو را باز می کنم ٬ شعرسکوت سرشار از ناگفته هاست "مارگوت بیکل" می نشیند در نگاهم . چقدر دلم فراموشی می خواهد . پر از سکوتم ٬ پر از نجواهای خاموش ٬ پر از دوست داشتن های بی دریغ . دلم نمی خواهد کسی در نگاهش برق خشمی باشد ٬ در جستجوی کینه ای ٬حرف ناگفته ای . دلم می خواهم همه بدانند من از راز داشتن متنفرم . روح من مثل شیشه می ماند . من این را از نوشتن دارم . نوشته آدم را برهنه می کند . حتی سکوت اثری از من است و من در  سکوت هایم هم پر از فریادم و درفریادهایم پر از سکوت . در باره خودم نمی توانم خاموشی بگیرم . هر چه می نویسم از من می گوید . از واکنش هایم. از رنج هایم.از رنجهای تو . از رنجهای همه و کمی هم از شادی ٬ چه اندک . چه ناجوانمردانه اندک

سکوت

سرشاز از سخنان ناگفته است

از حرکات نکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

دلم می خواهد از خودم بگریزم . از نوشتن که مرا دربرابرم می گذارد بی دریغ . کمی استراحت . کمی در خود رفتن حق من است . زیاد دیده شدن خوب نیست . همه می هراسند از آنچه هستی و می پندارند باید باشی . اما خود می دانی تنها هستی . مثل بادی که می وزد آرام در گوش لاله. می خواهی باشی و حس نشوی . مثل قطره آبی در دریا . مثل شاخه ای لرزان در جنگل . از خودم بدم می آید . باید به خود فرصت دهم تا خود را باز یابم . مثل بلور شوم . دیده شوم و نشوم

در این سکوت

حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو

و من.

مثل فیلمی شده ام بی گره داستانی . بسیاری بر آنند رازی در این داستان بیابند ولی رازی نیست . من حتی بیداری را خواب می بینم و در خواب پر از بیداری ام . چقدر می نویسی . از خود خسته نشده ای . کسی می گوید : ننویس . تنها نویسا شده ای . نه آنکه زندگی می کنی تا آنر بنویسی . تو زندگی می کنی تا بتوانی بنویسی . شاید حق با او باشد ولی من ننویسم . نیستم . می نویسم تا حس کنم زنده ام . گاهی هم باید با سکوت نوشت . خواب دید و بیداری را برای آن پروانه تعریف کرد که حس می کند آدمی مثل مرا در خواب می بیند . خسته ام . اما می نویسم یا نه . نمی دانم . مدتی سکوت . نمی دانم . باور کنید . نمی دانم. کسی در می زند و من صدای  تاری هارا را می شنوم که از زبانم می خواند:

می دانستم که سرانجام

روزی از این راه می بایدم گذشت.

با این همه از کجا خبرم بود

که روز موعود امروز است

و شاید سکوت و شاید هم نه . فردا خبرم خواهد کرد کدام خواهم گفت . کسی که سکوت می کند و یا کسی جنون زده باز می نویسد.