بازار بی رونق و سرد جشنواره فیلم فجر
جشنواره فیلم فجر در آستانه برگزاری متاثر از جنبش سبز دچار مشکلاتی است که از انتخاب فیلمها تا برگزیدن داورها و تن ندادن چهره های آشنا برای عضویت در هیات داوران دامنه دارد. اما این جشنواره فراتر از این بحث ها زمان زیادی می شود که از دست رفته است. فروردین سال ۱۳۸۷ در شماره ۱۸۳مجله دنیای تصویر مطلبی در مورد این جشنواره قلمی کردم که هنوز برنهادهایش تازه اند و بازخوانی دوباره آن می تواند برای فهم مسایل سینمای کشور راهگشا باشد. آنرا می خوانید:
تقاطع سینما٬سیاست و انفعال
جشنواره سینمای فجر بیرونی ترین صورت سینمای ایران را به نمایش می گذارد. این جشنواره تقاطی است که سیاست و تمامی آنچه را می خواهد به صنعت فیلمسازی اثبات می کند و در همین نقطه است که مقاومت پنهان فیلمسازان شکل می گیرد و در نهایت در دیالکتیک دخالت و مقاومت٬ سینمای ایران بروز بیرونی می یابد و آنچه می شود که هست٬ به این دلیل آنچه در حاشیه و متن آن می گذرد را باید جدی گرفت و در باره آن سخن گفت.
بی نظمی که در نمایش فیلمهای جشنواره رخ می دهد و تعامل ساده بین منتقد و فیلمهای ایرانی را غیر ممکن می کند٬ مینیاتوری از همه آشفتگی هایی است که این صنعت با آن درگیر است و در همین فضاست که مدتهاست که نقد هیچ تاثیری در روند فیلمسازی کشور ندارد. منتقد باید نظم های معنادار را چه در چهارچوب فیلم ها و چه در گفتمانی که این فیلم ها را مشروط به خود کرده اند کشف کند تا با ساختار زدایی از آنها امکان مفصل بندی دوباره شان را فراهم سازد. اما وقتی ساختاری وجود نداشته باشد چطور می توان از منتقد خواست تا آن را تاویل کند؟ این بی هویتی آنچنان پر دامنه می شود که فیلمساز به صرف بودنش حمایت منتقد و سینمانویس را می طلبد. سینمایی که تا آستانه ی ارتفاع جهانی صعود کرد اکنون تنها بقایش را می طلبد!
جشنواره با آشفتگی هایش خود را بی ثمر می کند. تامدتها برگزیدگان هیات داوران سمت و سوی یک سال سینما را تعیین می کرد اگر یک فیلم با مضمون خانواده گی جایزه ای را بدست می آورد سینمای متوسط به سوی این سینما یورش می برد و لااقل تکلیف خود را با مدیریت سینما مشخص می دید. ولی اکنون جشنواره حامل هیچ پیام مشخص نیست. اگر "آفساید" و یا "سنتوری" در جشنواره به نمایش در می آیند می توانند راهی برای اکران نیابند. جشنواره امسال - سال ۸۶ - بیشتر به یک ضیافت شبیه بود. ضیافتی که در تبلیغات و چای و گپ خود را منحل می کرد. در این ضیافت راجع به همه چیز سخن گفته می شد جز خود سینما٬ عده ای تنها برآنند با دوستانی دیدار کنند که تنها جشنواره این دیدار را ممکن می کند.
جشنواره دارد به پایان سومین دهه عمرش نزدیک می شود ولی هیچ نشانه ای از پختگی از خود بروز نمی دهد. آنهایی که از اولین دوره ی جشنواره حضور داشتند دیگر موی سیاهی در آئینه نمی بینند. گفتن این گزاره که سال به سال دریغ از پارسال هم دیگر کسی را بی نمی انگیزد. همه بی تفاوت وارد سالن سینما مخصوص مطبوعات می شوند و بی تفاوت تر از آن خارج می شوند. حتی خبرنگاران جوان برای گرفتن مصاحبه از خود رغبتی نشان نمی دهند٬ چرا که پرسش ها همان اندازه تکراری اند که پاسخ های احتمالی. تنها کانال های متنوع رادیو و تلویزیون می خواهند بازاری را رونق دهند که از قبل سرد بودنش را به رسمیت شناخته است.
برگزاری جشنواره فیلم فجر تبدیل به یک عادت شده است٬ یک تکلیف اداری که به ناچار باید محقق شود. این جشنواره فیلم فجر باید بمیرد تا در جای آن نوزادی دیگری بدنیا آید. دستی به سر و گوش آن کشیدن همان اندازه بی فایده است که در فضای نامشخص و مبهم٬ بخواهیم سینما را به جایگاه اصلی اش باز گردانیم. متاسفانه همان اندازه جشنواره بی فایده است که خواندن نقدهای سینمایی٬ نقدی که حتی از بیان سر راست خود عاجز است. تعدادی گزاره های ابتر و ستایش ها و انکارهای بی دلیل٬ تنها نقد می تواند سینما را از بحران رهایی دهد. ولی وقتی خود نقد بیمار باشد باید به چه مولفه ای امید بست؟ به نظر می رسد نطفه های بحران امروز را باید در همان نقطه ای پیدا کرد که سینمای ایران از همان نقطه اعتبارش را پیدا کرد. زمانی که انفعال به طور ناخواسته در سینمای پیش رو تنیده شد و امروز به تمامی آثارش را می بینیم.