دستهايي كه در آغوش مي گيرند و پاهايي كه پس مي زنند
منطق سرمایه داری را پذیرفتن و حاصل آنرا بر نتابیدن٬ از آن اتفاقات نادری است که کمتر رخ می دهد ولی در جامعه ما به علت اعوجاج در اندیشه ها و بی اعتنایی به یافته های بشری٬ به وفور یافت می شود. بدون آنکه نسبت به این تناقض های بنیادین خود آگاه باشیم نخواهیم توانست از گیر و دار آن خلاص شویم. بحث را بايد از اين نكته شروع كرد در نظامي كه سود چون پروانه دور شمع زندگي به پرواز در مي آيد٬ تا جهان را در تلالوي ارزش مصرفي كالا ببيند٬ هيچ ارزشي ارزش ماندگاري ندارد بدون آنكه انباشت سرمايه و توليد مازاد ديگر را تضمين كند. گئورگ لوكاچ در اين باره به خوبي مسئله را روشن مي كند٬ او مي گويد: "در نظام سرمايه داري٬ ديگر هيچ چيز في نفسه يا به خاطر ارزش دروني اش (في المثل ارزش هنري يا اخلاقي) ارزش نمي شود٬ فقط چيزي ارزش دارد كه به مثابه جنس در بازار خريد و فروش مي شود." همين منطق است كه از منظر اين چهره شناخته شده روابط اقتصادي را٬ جايگزين روابط اجتماعي مي سازد و انسان را از انسان بودنش سلب مي كند.
آنهايي كه برآنند با تهاجم و به گفته خودشان كودتاي نرم بستيزند٬ درست همان موقع كه ديگران را به اين اتهام در صندلي متهم مي نشانند٬ همه نهادهاي نظامي٬ امنيتي٬ قضايي و فرهنگي را به كارگزاران اقتصادي تبديل مي كنند كه با انحصار خدمات٬ و هر آنچه كه سودي را قابل دسترسي می کند٬ عملا فرياد سود بيشتر را در جانهايشان نهادينه مي سازند. در نگاه آنها براي سود بخش كردن فرايندهايي كه در مراكز توليدي و تجاري مي گذرد٬ قبل از هر چيز كاركنان را باید قرباني کرد٬ هم با تعديل - اسم مستعار اخراج - و هم با كاهش دستمزد واقعي و افزايش بهره كشي از آنها. جالب است در همين فضاي كسب و كاري كه براي خود مهيا مي كنند هر نگاه انتقادي٬ هر اعتراض به روابط ظالمانه و هر حق خود بودن را مخل ارزشهايي مي دانند كه از قبل در مناسبات سرمايه دارانه از دست رفته اند. خود پرستي و نخوت را در قالب فرهنگ سوداگرانه عرضه مي كنند و خريداران را به دليل پذيرش آنچه خود فروخته اند٬ به تيغ انكار و ضرب و شتم مي گيرند.
ذات سرمايه داري را پذيرفتن و ظاهر آن را پس زدن٬ جامعه را به آنجايي رسانده است كه برای آنچه آنها را نسبت به خود بيگانه مي سازد٬ آغوش گشاده داشته باشند و سخن گفتن از تباهي سرمايه داري٬ تبديل به يك ضد ارزش شود. اما در جامعه اي كه عده اي با بهره گيري از رانت ها به ثروت هاي باد آورده مي رسند و ديگران را در يك وضعيت شوم رها مي سازند كه در آن فقر٬ تورم تازنده و بيكاري مفري براي زندگي كردن نمي گذارد٬ سركوب اعتراض ها به بهانه تهاجم نرم يك مضحكه است كه نه تنها دل هيچكس را نمي ربايد٬ بلكه همه را به واكنشي همدلانه با آنچه مورد انكار قرار مي گيرد وا مي دارد. وقتي رودررويي با ابتذال مبتذل مي شود٬ ما با شري روبرو مي شويم كه از دو سو فرهنگ انساني مورد تهاجم خشن و نرم اما تاثير گذار قرار مي گيرد. فرهنگي كه انسان را منتقد٬ فعال٬ مشاركت طلب و در يك كلام "شهروند" مي سازد٬ شهروندي كه حق تصميم گيري را حق مسلم خود مي داند.
جنبش سبز دفاعي سخت عليه فساد و ابتذالي دو چهره است كه در هر دو سويش انسانيت انسان را انكار مي كنند. روبرت كليتكارد فساد را اين گونه صورت بندي مي كند: "فساد مساوي است با انحصار به علاوه راز پوشي منهاي پاسخگويي"٬ امروز معترضان وضع موجود عليه اين فرمول مشخص سر به اعتراض بر داشته اند٬ آنها بر آنند انحصار قدرت به نفع تكثر تغيير مسير بدهد٬ مردم٬ همه مردم به صورت مساوي در جريان رويداد قرار بگيرند و رسانه ها در فضاي امن و آزاد اطلاع رساني كنند و نهادهاي مسئول در قبال مردم پاسخگو باشند و تنها از آنها اطاعت و ستايش خواسته نشود. تنها در اين صورت است كه مردم ايران مي توانند تهاجم نرم سرمايه داري را خنثي كنند و از زندگي خود الگويي براي جهان بسازند كه در جستجوي بديل ها از فاعليت بازمانده اند. اگر مخالفان تهاجم نرم در حرف خود صادقند بايد آغوش گشاد براي اين اعتراض ها داشته باشند نه آنكه با آن رو دررويي كنند. باز در اين مورد سخن خواهم گفت.