لجاجت شیوه حکومت داری نیست٬ اصرار بر امر نادرست با عقل ناهمساز است٬ قدرت اگر تکبر بیاورد عقل دور اندیش را نابینا می سازد. حقیقت دیگر در گزاره های مفهومی جستجو نمی شود بلکه بخشنامه ها تعیین می کنند که واقعیت را چگونه تحریف شده ببینیم. مشکل آنست که فریب دیگری دست آخر تبدیل به خود فریبی می شود. در همین نقطه است که همه هشدارها٬ خیرخواهی ها و از حقیقت گفتن منتج به هیچ نتیجه ای نمی شود. وقتی تحقیر شعله های خشم را بر می انگیزد باید زبان قدرت را نرم کرد تا به گونه ای دیگر سخن بگوید. اما این تحقیر مدام برون خود می ایستد و طیف وسیع تری را در بر می گیرد. چه باید کرد با گوش هایی که نمی شنوند و با چشمهایی که نمی بینند. آیا مفری است که جامعه به کژراهه و فروپاشی نلغزد. پاسخ روشن است٬ همه می گویند ولی حاصلی نمی دهد. اگر گفتن حاصلی ندارد چرا مدام باید باز بگوئیم؟ مایی که جز گفتن چاره ای و یا سلاحی نداریم؟

چرا و چگونه به این وضع افتاده ایم؟ چه کرده ایم که کرده هایمان جلوی راهی که می رویم می ایستند و فرصت می دهند که آن بکنیم که بی فرجام مدام کرده ایم؟ بنظر می رسد همه چیز از دوم خرداد شروع شد. کسانی جلوی جریانی اصلاحی ایستادند و کسانی هم آنرا غنیمتی دانستند که نباید گذاشت دیگران در آن سهیم شوند. اولی ها با حوصله و قدم به قدم گروه دوم را پس زدند و نهادهای انتخاباتی را به تمامی در کنار نهادهای دیگر قدرت از آن خود کردند. آنها مست پیروزی مصلحت و دور اندیشی را به دور انداختند و بین ذهن شان و عمل شان هیچ فاصله تدبیرگری رسوخ نکرد تا بدانند باید خود اصلاحی را برگزیند که نیازش از اعماق جامعه بر می خواست و چون چنین نکردند وضع را به تمامی علیه خود یافتند. اکنون نیز رو در رو با موج حوادث تازه همان می کنند که با اصلاحات کردند. فشرده تر و رادیکال و از یاد بردند باید از عقل مدد بگیرند و با مخالفانی که بخشی از مردم را نمایندگی کنند وارد گفت و گو شنوند و نقطه ثقلی را بیابند که اصلاح واقعی رخ دهد تا شهد شیرین رضایت را جایگزین تلخی ناکامی سازند که صبح بیست و سوم خرداد در جانها ریخت.

بیانیه تازه میرحسین موسوی زبان محکم٬ اندرز دهنده و گرهگشا داشت. او جنبش سبز امید را زمانی پیروز می داند که همه ملت در آن سهیم باشند و هرکس با هر سلیقه ای که دارد به این موج بپیوندد. حتی اگر تا کنون با آن مخالفت کرده است. موجی که کشور را پر عظمت و آباد می خواهد و مردم راضی و شادمان را فاعل دستیابی به آن می داند. همه می دانیم از زمین خشونت جز درختهای وحشی بی برگ و بار نمی روید و تحقیر تحقیر متقابل را می انگیزد. چقدر باید آزموده را بیازمائیم تا یاد بگیریم با حذف یارانه ها٬ ایجاد طبقه نورسته دارای قدرت و ثروت و حذف نخبگان منتقد٬ نمی توان وضع موجود را دائمی کرد. همه ارزش ها٬ همه تدبیرها٬ همه تجربه ها این حقیقت را گواه می دهند٬ اگر به موقع این حقیقت را به رسمیت نشناسیم٬ روزی روزگاری منطق آن را درک خواهیم کرد. روزی که دیگر دانستن به هیچ توانستنی میدان نمی دهد. ملت را می توان قانع کرد نه حذف. تنها راه برون رفت از وضع موجود تحقق همین گزاره است. ما می گوئیم. انتخاب با خود آنهاست که بشنوند و یا نشنوند ولی گزینش پیامد رفتار امروزشان را نمی توانند برگزیندند.