داشتم پرواز می کردم. پارک شهر بودم. صدای سکوت می پیچید در هوا٬ هیچکس نبود و من دور از چشم دیگران برجاذبه زمین غلبه کردم و سبکبال پیش می رفتم. نه! دور خودم می چرخیدم. شاید اگر آنروز مرا می دیدید می گفتید: " آقا دروغ چرا؟!!! شما مثل بقیه آدمها داشتید راه می رفتید٬ حواس تان به دور و برتان نبود. گاهی می ایستادید و روزنامه را از بالا تا پائین می خواندید. یکبار نه٬ صد بار. ولی پرواز نمی کردید! " راست می گوئید. ولی من هم دروغ نمی گوئیم. پرواز یک حس درونی بود که هیچ راهی نمی گذاشت تا بفهم دارم راه می روم. پرواز کردن...چه حرفها...غیر ممکن است! ولی شما نبودید. امروز هم وقتی سرم گیجه می رود و دنیا دور سرم می چرخد٬ هیچکس باور نمی کند. آن روز مضطرب بودم. اتفاقی داشت زندگی ام را تغییر می داد. امروز هم دارم برای غلبه بر اضطرابی که دارد تعقیب ام می کند زندگی ام را تغییر می دهم تا دوباره آن پرواز را تجربه کنم.

آن روز در پارک شهر داشتم می رفتم. چند روز قبل تر از آن روز٬ سردبیر روزنامه به چاپخانه آمد. موقع استراحت بود. روی کاغذ برای دلم می نوشتم. می نوشتم و پاره می کردم. گفت آنچه نوشته ای برایم بخوان. خواندم. گفت: " می توانم شعرت را داشته باشم؟ " بی خیال کاغذ را بریدم به او دادم. شعر بود؟ نمی دانم. می خواستم خودم را سبک کنم. آن روز خسته بودم. شب بیدار بودم و کار می کردم٬ تا ساعت دو بعد از ظهر کار ادامه داشت. یله شدم در نیمکتی در پارک و کیهان را باز کردم. با بی حوصلگی نگاهی به تیترهایش انداختم و بعد رفتم صفحه دو. شعر بلندی را در دو ستون از بالا تا پائین چاپ کرده بودند. چه شاعر خوشبختی. خواندم. چقدر آشنا بود. کلمات من بودند. چشمم سرید به پائین صفحه نوشته بود : "محمدآقازاده". بله پرواز از آن لحظه شروع شد٬ پروازی سخت و دشوار که سالهاست ادامه دارد. فکر می کردم دیگر این پرواز متوقف شده است. ولی اشتباه می کردم. 

همین شعر بود که پای مرا به روزنامه باز کرد. دومین مطلبم نقدی بر یک نمایش بود. نقدی بدون اسم. اینگونه بود که نوشتن سرنوشت من شد. سرنوشتی که رهایم نمی کند اگر حتی بخواهم و اراده کنم وابگذارمش و سالها بتوانم این کناره گیری را به فرجام برسانم. اما دارم بر می گردم روزنامه. مدتی است مشغول گپ و گفتم برای این کار. در یک روزنامه ای که می خواهد متفاوت باشد. رخدادی بشود در جهان بی رخداد. آدمهایی در این روزنامه دارند ما می شوند که هر کجا بودند تفاوت شات را اثبات کرده اند. می خواهیم نشان دهیم می توان تیترهای متفاوت زد. مجبورتان می کنیم با عینک به این روزنامه نگاه کنید. ما زندگی روزمره را نشانه می رویم. همانجایی که تفاوت ها شکل می گیرد. همانجایی که عادت کرده ایم نبینم شان. اگر بلد باشیم و بتوانیم می خواهیم عادت شکنی کنیم. نام روزنامه چیست؟ فعلا نمی نویسم اینجا. همکارانمان کیستند٬ نمی گویم. بگذار کارها پیش برود. اگر این اتفاق افتاد شما مطلع می شوید. ما شکست نمی خوریم٬ اگر شما با ما باشید. در کنار ما باشید...تا آن روز....