جنبش سبز امید آموختن بازی از روی دست خود زندگی
چه باید کرد؟ این پرسش را یک قرن و شاید هم دیرتر از خود می پرسیم و مدام رخدادی و جنبشی را می آفرینیم پر از امید و این سوال ِ بی پاسخ٬ اما دست از سر ما بر نمی دارد. گردونه تاریخ ما٬ آیا محکوم به چرخیدن به دور خود است؟ می گویند جنبش سبز آغازی دیگری است. اما یادمان می رود در پس هر جنبش و امیدی این را گفتیم. اما نگاه من بدبینانه نیست. تردید ندارم آغازی نو در کار باشد. بلکه انباشت تجارب را باور دارم و این جنبش مردم را با همه ذخایر تاریخی اش به صحنه آورده است. یک جنبش شوخ طعبانه که حتی در لحظه تراژدیش بازیگوشی اش را رها نمی کند. چرا که زندگی را می خواهد و نه مرگ و خشونت می آورد. اگر از این خشونت نمی هراسد٬ چون زندگی را سخت دوست دارد و می داند اگر تاب نیاورد زندگی زندگی نمی کند. نمی تواند بکند، نمی گزارند که بکند.
امروز جنبش سبز با حضور و عدم حضورش هست، یعنی همه دقایق زندگی را آکنده از خود کرده بدون آنکه مخل زندگی روزمره شود. اتفاقی در سطح شهر می افتد و بعد همه چیز عادی می شود گویی هیچ اتفاقی نیفتده است٬ اما در بحبوبه زندگی عادی همه منتظرند تا اتفاقی بیفتد که می افتاد. سازمانها پر از روح جنبش است ولی در روال رسمی هیچ اختلالی نمی کند. این روال هم نمی تواند در سر زندگی این یکی مداخله کند. چرا که مثل جریان هواست. اگر متوقف اش کنی٬ زندگی خود را هم نابود کرده ای. بازی ایران و استرالیا را به یاد بیاورید. همین جنبش بود. به خیابان رفتیم، شادی کردیم و بعد عادت شده ها برگشت. آنرا در اتفاقات بعدی تجربه کردیم. امروز این تجربه را فشرده کرده ایم و به ساخت سیاست کشاندیمش. یعنی خواسته ای داریم. نمی خواهیم چیزی را سرنگون کنیم، نظمی را بر هم بزنیم. بر آنیم همانگونه که حق خود می دانیم زندگی کنیم، بدون مداخله آنهایی که هیچ کس را صاحب حق نمی مانند جز خودشان را.
جنبش سبز امید٬ اگر همین باشد که ما ناخودآگاه مبدع اش بودیم ولی آگاهانه کشف اش کردیم همان هست که باید باشد. نه پیشتازی می کند و نه عقب گرد. کنار مردم می ماند و حرفهای آنها را تبدیل به زبان سیاست می کند، بازی زندگی را بازی خودش خواهد کرد. همه جا خواهد بود بدون آنکه جایی باشد. مثل جریان و فشار هوا، بدون آنکه حس اش کنی زندگی را ممکن می کند. تعادل می دهد به همه بی تعادلی ها. این جنبش لحظه پیروزی و شکست ندارد. به این دلیل با حضورش هست، منطق زندگی را صبورانه بهنجار می کند. هر آنچه پنهان بود٬ آشکار می سازد. هر آنچه در خفا همه می دانستیم هست و عادت کرده بودیم به بودنش غیر عادی می کند و زائد. این جنبش را نمی توان سرکوب کرد و حتی نمی توان رامش کرد. هر کس در آن سهم دارد. یکی بیشتر و یکی کمتر. یکی را از آن حذف کنند هزاران دست مشتاقانه این سهم را بر شانه اش می گذارد. این بازی تازه آغاز شده و هیچ وقت هم پایان نمی گیرد٬ مثل خود زندگی.