زیر پوست زیبایی هم آن شری پنهان است که ترا فرا می خواند تآ آن چیزی را ببینی که در نگاه دیگران نمی نشیند. جانبازی شیمیایی که به دلیل بیماری ریه اش در کنار ساحل می خوابد ٬یک آلونک کوچک و بدون زیر انداز٬اما او مرد است و جوانی بیکار اما جویا کار را پناه می دهد٬چایی با او می خوری ٬میهمانت می کند٬چقدر او دلبازتر ازبازاری ها و هتل دارهای میلیاردر است٬او با دستهای خالی یکبار جسمش را به میهن بخشید و امروز قسمت کوچکش از کیش را به آن می بخشد که نیازمند است.با وجود اوست که شر دیدنی می شود٬بی تفاوی و چشمهای خیره اش

کمی آنسوی تر فلیپین های فقیر می خواهند برای صرفه جویی غذای خود را در باربی کیو بپزند ولی نگهبان نمی گذارد٬مداخله می کنم ٬می شنوم رستوران داری که غذای فلیپینی دارد می خواهد با فشار بر این گروه درآمدش رونق دهد. حال دارند و یا ندارند مشکل او نیست ٬بنی آدم اعضای ...نمی دانم انسان کجای اینهمه زیبایی قراردارد. با خود می اندیشم آنکه دارد بیشتر بدست می آورد و آنکه ندارد باید هستی اش به یغما برود.

در رستوران جوانی رعنا را می بینم که کار می کند و درس می خواند٬می خندد ٬مدام می خندد٬انسان به کار زنده است ٬می خواهد ما هم بخندیم و می خندیم برای او٬راست می گوید انسان با کار زنده است ٬ولی سهم کار در توزیع ثروت کجاست ٬نمی دانم ٬پاسخی ندارم به این پرسش٬هوا خوب است و حال من هم بد نیست٬باید طبیعت را دید نه بعنوان یک توریست٬بعنوان موجودی که بخشی از آن است٬توریست از طبیعت لذت می برد و آنرا نابود می کند.باید این لذت ویرانگر را بازداشت. باید همراه طبیعت زندگی کرد و گذاشت نسیم و خاک و دریا شعرشان را در گوشهای شنوا بسرایند. راه می روم مدام. خسته نیستم٬تهران هوایش رااز دست داده است و ما سم را به درون می بریم ٬باید در طبیعت باشی تا بفهمی چه بسر شهرت تهران آورده اند.